بهار نیز که با خون گل وضو می ساخت

هم  از   نخست  به پاییز   اقتدا  می کرد

                                                 حسین منزوی

 

 

 

 روز تولدت

درختی در باغ کاشتیم

مادرم می گفت

و در خیالش عروسی به حجله می رفت

او در آینه های غبار گرفته

ابروهایش را مرتب می کرد

و آبستن می شد

و درخت می کاشت

تا چارشانه بایستم

و زخم هایم از روزی آغاز شود

که مادرم سفید بخت شد

 

من چارفصل نبودم

زمستان بودم

مثل مادرم سفید بخت

چارشانه بودم

رعنا بودم

در آرزوی دختران گیسو کمند

و مادرم می گفت

اگر بهار بیاید

به خواستگاری خواهم رفت

و اسفند دود می کرد

 و نذر می کرد

بهار بیاید

پسرش را در آغوش بگیرد.

 

 

 

 

خطابه ی اندوه به مهربان ستودنی دکتر بهروز ژاله

 

 

 

 

نجابت تعریف مشخصی دارد

و اسب هایی که گرده های سترگ تری دارند

نجیب ترند

 

بلند شو

بایست

پیراهنت را بالا بگیر

یک

دو

سه

هفت

هشت

نه...بر کدامشان کافور بپاشم

وقتی روایت از قرار دیگری است

 

تو در تیسفون شعله ور شدی

و اعراب بر بقایای تو نماز خواندند

چنگیز تاریخ را بر استخوان های تو سوار کرد

و در قتل عام نیشابور

شهید شدی

 

تو متکثر شدی در کاشی های اصفهان

و فتح شدی با افغان ها

تو متبلور شدی

در دهان دوخته ی فرخی

در صور اسرافیل

و صدایت به چکمه های رضاخان رسید

تا از برخواستن بازماند

 

تو سال بد بودی

تو ۲۸ مرداد بودی

با اشک پوری

مرتضی کیوان

وارطان

و ((سلاخی که زار می گریست

و به قناری کوچکی

دلباخته بود))

 

تو بمباران حلبچه بودی

و از تاول هایت هنوز آب می چکد

 

تو محمد مختاری بودی

و صدایت در بیابان های دوردست گم شد

 

بلند شو

بایست

وطنت را عریان کن

و هراس مدار

از این که نجابت   روایت دیگری در تاریخ ما دارد.