به پدرم و سینه سوخته ها
هنوز کسی آن بالا نشسته
که آسیاب را می چرخاند
تا فراموش کنی
روزهایی را که روی دو پا می ایستادی
پدر
از شانه هایت برایم بگو
از ابراهیم که تبرش را بر دوش ما گذاشته
تا به یاد بیاوریم
هنوز کسی آن بالا ها نشسته
که موهایمان را سفید می کند
مسافرانی که سوار کرده بودی
به انقلاب می رفتند
همانجا پیاده شان کردی
پاهایت را جا گذاشتی
و با عصا به خانه برگشتی
و آنقدر سرفه کردی
که ملافه های بیمارستان
رنگ جنگ گرفت
سر از سجده بردار پدرم
موهایت سفید شده
و این مسافرانی که می بینی
به انقلاب می روند
اما کسی به بهشت نمی رود.
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و نهم آذر ۱۳۸۹ ساعت 13:16 توسط محسن احمدی
|