به برادران آویزانم
((گلگونه ی مردان خون است))
این را در کتاب های مدرسه خوانده بودیم
اما هرچه دقیق تر می شدم
این دست و پا زدن
میان حلقه ی طناب را
نمی شد به حساب انا الحق گذاشت
ما گرسنه تر از آن بودیم
که شهر به شهر
کوی به کوی
در خیابان ها راه برویم
به پلیس ها بی اعتنا باشیم
و بانگ برداریم
((انا الحق))
ما فقط
گهگاه
که چوب الف بر سرمان سنگینی می کرد
استخوان هایمان می لرزید
دندان هایمان می لرزید
دست هایمان شبیه مشت می شد
و آرام
زیر لب زمزمه می کردیم:
((آزادی))

