با سلام:
۱)
روزگارم سپید که نبود
اما با چشم هایت که به سیاهی میرفت
میخواستم پاک
به خاک سیاهم بنشانی
اصلن
میتوانستی ترکه برداری
و حسابی به جان شعرهایم بیفتی
و تا روزگاره سپیدشان را سیاه نکردی
دست از سر کچلشان بر نداری
که سرشان بی کلاه بماند
اما دست به سرم که کردی
دیگر
سر هیچ کلمه ای از خاک بر سر بودنم
بی کلاه نماند
از آن روز به بعد
تمام الف های سرم کلاهدار شده اند
و صبح ها که بر می خیزم
بلند می گویم:
آ آ آ آ آه....
************
۲)
نشانی خانه اش را که پرسیدم
گفت:
ـجهنم دره
از آن روز به بعد
سر و ته نقشه ها را هم آوردم
و حوصله ام را سر
هیچ دره ای
((جهنم دره))
نیست.
**********
۳)
آب پاکی را که به روی دستم ریخت
دست از زندگانی شستم.